ز روزگار خسته ام
وَ از تمام ِ گیر و دار خسته ام
دلت چو سنگ بوده بر دل ِ شبیه ِ شیشه ام
چنین بُـوَد اگر ز یار خسته ام
وَز افتخار خسته ام
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
ز انتظار خسته ام
بدون عشق، از بهار خسته ام
چقدر«لاف عاشقی» ؟ شعار ِ چون«اناالحقی»؟!
ز دست اهل کارزار خسته ام
ز چوب دار خسته ام
<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<
به کردگار خسته ام
ز جور فقر و احتقار خسته ام
مهاجرم وطن به زیر ظلم هست گوش کن!
ز انتحار و انفجار خسته ام
ز انزجار خسته ام
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
قسم به یار خسته ام
ز دست ِ شرم و ننگ وعار خسته ام
خدا! کجاست وادی ِ پگاه و نور ِ لم یزل؟!
که از شب ِ بلند و تــار خستـــــه ام
ز روزگار خسته ام
11 декабря 2010 10:28
درود بر آقای اعظم.
تشکر از اینکه زحمت کشیدید و زلال این حقیر را بر این وبسایت زیبا نشر کردید. به امید همکاری های همیشگی تان، بهترین ها را برای تان خواهانم.
سائس